12/10/2012

در مناطق زلزله‌زده آذربایجان چه می‌گذرد؟
در برابر بادهای سرد زمستان


سرمای پایانِ پاییز در مناطق زلزله‌زده‌یِ «ورزقان، اهر، هریس و روستاهای شمالی اسپیران» زندگی را برای دهها هزار انسان بسیار دشوار کرده است. باد سرد تمام وقت می‌وزد و بر اندام انسان‌های درمانده گره‌ناگشودنی می‌افکند. تعداد اندکی از خانواده‌ها در چند روستا در داخلِ خانه‌های «تازه ساخته شده» ساکن شده‌اند. آنها از سرما در امان هستند. هفتاد درصد از زلزله‌زدگان در داخلِ کانکس‌های «دوازده‌مترمربعی» ساکن شده‌اند و همواره مواظب هستند که به هنگام باز و بسته شدن درب ورودی باد درِ کانکس را از جا نکَند. انسان‌هایی که هنوز در داخل چادر زندگی می‌کنند در برابر باد و سرمای برخاسته از کوههای برف‌پوش می‌لرزند. با اوج گرفتن سرما کار ساختِ خانه‌ها از هفته‌یِ دوم آذر ماه به تمامی متوقف شد. کمک‌رسانی بسیار کم شده است. دیگر از آن صف ماشین‌های شخصی در جاده‌های خاک‌پوش قره‌داغ ویران خبری نیست.
نان خوراک  اصلی زلزله‌زدگان است. نان به سختی بدست می‌آید. کسانی که پول دارند، نان را از فروشندگان دوره‌گرد می‌خرند، اما جماعت بسیار زیاد بی‌پول چشم به راه انسان‌هایی مانده‌اند که شاید با یک بسته نان سر برسند. غیر از نان و پنیر چیزی برای خوردن یافت نمی‌شود.
با رسیدن هر ماشینی به روستا، تعدادی زن و بچه و جوان و بزرگسال بسرعت خود را به ماشین می‌رسانند تا شاید چیزی فراچنگشان آید. کینه و بدبینی به همدیگر در سخنان مردان و زنان روستا آشکارا بیان می‌شود. هرکس دیگری را «دزد، دروغگو، فریبکار و شهری» می‌نامد. مردم نسبت به هم بسیار بدبین شده‌اند. سخنِ سالخورده‌یِ مردم روستانشین آذربایجان به واقعیت تلخی تبدیل شده است: هنگامِ سفتی شخم‌زار و دشواری کشیدن خیش، هر یک از گاوهای نر بسته‌به‌یوغ هم‌بند خود را «تقصیرکار» می‌پندارد. زندگی در زوستاهای زلزله‌زده‌یِ آذربایجان به سرمایِ وحشت‌بار و به دشواریِ ناداری برخورد کرده است.
در روستای «ای‌یه» (هیق) بسیاری به کوچی قابل پیش‌بینی تن داده‌اند. کسانی که مانده‌اند، چادرها را برچیده و به کانکس‌ها پناهنده شده‌اند. حتا یک خانه هم در «ای‌یه» کامل ساخته نشده است. فقر و ناداری مردم را به آستانه‌یِ مرگ رسانده است. مردان و زنان روستاهای «چاخماخ‌بلاخ بالا» و «چاخماخ‌بلاخ پایین» همچنان سرگردانِ سخنان هستند. برای ساکنان چاخماخ‌بلاخ بالا زمینی یافت شده و زیرسازی هشت خانه انجام شده است، اما کار تعطیل شده است. آنها به کانکس‌های نصب شده در محل پیشین روستای خود پناه برده‌اند. در چاخماخ‌بلاخ پایین تنها کانکس‌ نصب شده و گروهی در داخل کانکس‌ها ساکن شده‌اند. هنوز خانواده‌های زیادی در داخل چادر زندگی می‌کنند. جواد جعفرنژاد، عضو شورای روستای چاخماخ‌بلاخ پایین، در روز پانزدهم آذر 1391 کودکان خردسال خود و همسایگان را نشان می‌دهد و پرسش تلخی در نگاهش به اشک تبدیل می‌شود: آیا زمستان را به سر خواهند برد؟ با سرما و نبود غذا پاسخ دشوار می‌نماید. کودکان، جوانان و بزرگسالان در برابر سرمای سوزناک و در نبود غذا لاغر و تکیده شده‌اند، پوست صورت و دست‌هایشان به چرمِ قهوه‌ای رنگی تبدیل شده که روی اندامِ لاغرشان کشیده شده است. مردم روستاهای «زیغانوو»، «زنگ‌آوا»، «باجاباج»، «چوبانلار»، «دَبَنوو»، «قشلاخلار بالا»، قشلاخلار پایین» و بسیاری دیگر از روستاهای زلزله‌زده در داخلِ کانکس‌های کوچک دوازده‌مترمربعی روزهای بسیار دشواری را در پیش خواهند داشت. بسیاری از گاوها و گوسفندها فروخته شده و اندک حیوانات باقی مانده در داخلِ سوله‌های کوچک نگران نبود علوفه در زمستان هستند. نگرانی درونمایه‌یِ زندگی در مناطق زلزله زده است.
در روستاهای زلزله‌زده بهداشت به تمامی فراموش شده است. در میان چند خانه می توان توالتی را دید که برای استفاده‌یِ زن‌هاست. مردها مانند دوران کهن از ده خارج می‌شوند و پشتِ سنگی درشت یا در فرورفتگی خاک خود را از بارِ «پسریز» رها می‌کنند. جوان‌مردی در روستای دیغ‌دیغان گفت که چیزی خورده نمی‌شود که پسریزی هم پدید آید. در روستاهای زلزله‌زده اهمیت توالت و نقش بنیادین آن در پیشرفت و تکامل تمدنیِ  بشر آشکارا به چشم می‌آید.
روز چهاردهم آذر در نزدیکی روستای چاخماخ بلاخ پایین رهگذران بالای تپه‌ای دو تراکتور را می‌دیدند که با خرمنکوب سرگرم خرمنکوبی بودند. نزدیکتر به تراکتورها گروهی مرد و زن در کار نابهنگام خرمنکوبی بودند. کُلَشِ سیاه‌شده از باران را داخل خرمنکوب می‌انداختند و خرمنکوب کاهی سیاه‌رنگ و گندمی با کُرک‌های سیاه شده بیرون می‌داد. صاحبِ یکی از خرمن‌ها، اروجعلی، می‌گفت خیلی دیر کرده‌اند ولی نمی‌شد بوته‌های گندم را خرمن‌کوبی نکرد. پس از آن کار دشوار و در هوای سرد، خوراک نهار آن مردان و زنان نان و پنیر با چایی بود.
این مردان و زنانِ «رنج و کار و ویرانی» همانند انسان‌های روزگاران گذشته چشم به شانس و اقبال دوخته‌اند. امید به کمک‌های دولتِ یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان در ذهن آنها رنگ باخته است. کسی بدرستی نمی‌داند چه تعداد از افراد در زمستان سر بر خاک مرگ خواهند نهاد. خطر و هراس از مرگ در نگاهِ انسان‌ها  آشکارا حس می‌شود.
در روستای «باجاباج»، مردی بنام یوسف جهانگیری رهگذری را به کانکسِ زندگیش دعوت کرد. در داخل کانکس چهار نفر نشسته‌بودند. دخترشان از مدرسه برگشت. با شرم‌نازی در نگاهش پشت مادرش پنهان شد و دمی بعد پیش آمد. مادر بسرعت گفت که دختر به هنگامِ ورود، شرمسار داشتن جوراب‌های مادر به پا خود را نشان نداد. آن دختر بچه «رعنا» نام دارد. در کلاس دوم درس می‌خواند. رنگِ پریده‌یِ صورتِ رعنا و لباس‌های بسیار نازک تنش هراس بر ذهن و فکر بیننده می‌انداخت: سرمای زمستان غنچه‌گلِ زندگی چند نفر از این «رعناهای» ناشکفته را برای همیشه سرد خواهد کرد؟ در پیرامون مدرسه‌یِ روستای چوبانلار هنوز خانواده‌های زیادی در داخل چادر مانده‌اند. خطر مرگ روی‌در رویِ بسیاری از زلزله‌زدگان ایستاده است. آیا در این دنیای پیشرفته کسی به زلزله‌زدگان می‌اندیشد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسنده: عبداله باقری حمیدی - ۱۳٩۱/٩/۱٦

Hiç yorum yok: